تلاطم خاموش درباره وبلاگ آخرین مطالب یا مجیب الدعوة المضطرین در سینه ام غمی دوباره جان گرفته است امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است تا لحظه ای پیش دلم گور سرد بود اینک به یمن یاد شما جان گرفته است لحظات چقدر سنگین اند ... زندگی که هیچ حتی نفس کشیدن هم دیگه دشوار شده... در حیرتم... مبهوتم و سرگردان ... داریم چه کار می کنیم... فأین تذهبون؟؟؟.... و باز همون حدیثی که وجودم رو می سوزونه تو ذهنم مرور می شه .... یتیم تر از یتیمی که پدر و مادرش را از دست می دهد یتیمی است که دستش از دامان امامش کوتاه می شود.... یا رسول الله !... من همان یتیمم.... بابا بلد نیستم... عاشقی رو ... گدایی کردن رو... ضجه زدن رو .... بلد نیستم.... . . . همیشه به خودم می گم خوش به حال عنوان بصری.... اونقدر در خونه امامش رفت تا آخر امام صادق(علیه السلام) بهش اذن ورود دادن. ای بابا ما کجا و عشق و معرفت عنوان کجا... یه چند روزی رفته بودم تبلیغ.... خدا اونجا یه چیزایی نشون داد و بهم فهموند که هیچی نیستم و فقط ادعام.. فقط ادعا... حالم از خودم از ادعاهام ازین روزهایی که راحت گذشتن بهم می خوره... امان از غفلت و امان از غفلت ار غفلت.... می خوام عاشق شوم.... اما... قفس تن تنگ است برای عاشق بودن.... و شهدا در همین قفس عاشق شدند و اوج گرفتند تا ملکوت.... .... یا ایها العزیز!.. مسنا و اهلنا الضر .. فأوف لنا الکیل و تصدق علینا... .... صلوات عاشقانه... موضوع مطلب : پیوندها لوگو آمار وبلاگ
|
||